سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این دانش، دین است، پس نیک بنگریدکه از چه کسی دین خود را می گیرید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
کل بازدیدها:----637708---
بازدید امروز: ----91-----
بازدید دیروز: ----79-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
سه شنبه 85/8/16 ساعت 1:20 عصر

بارها از خود پرسیده ام که چطور میشود عزیزی را همین سه ساعت پیش دیده باشی ولی احساس کنی سالهاست که از او دوری

چطور میشود که همه حرفهایت را به او گفته باشی ولی احساس کنی هزاران حرف نگفته در دل داری و باید با او صحبت کن

و اکنون نیز از خود میپرسم چکونه است که اینقدر خودخواهانه میخواهی تمام لحظاتت را در کنار او نفس بکشی و عطر بودنش را حس کنی ؟؟؟

ولی باز هم نمیتوانم با خودم کنار بیایم که باید گاهی از دیدنت محروم باشم وگاهی حرفهایم را ناگفته نگه دارم و باید هوائی را نفس بکشم که بوی تو را نمیدهد

دوستت دارم و نمیتوانم برای راحتی خودم، از عشقت بکاهم بر عکس با اشتیاقی سیری ناپذیر تو را چه در حضور چه در خاطرات و چه در عکسها میجویم و دستانت را همیشه میطلبم

مهربان عزیز من به یاد دارم به من گفتی باورم نیست که تو که اینقدر خوبی اینهمه مرا دوست داشته باشی (خطاب به من) و من به تو نگفتم که مرا نیز باور نیست که عطیه ای خدائی آن هم اینقدر مهربان نسیبم شده (تو)

حتی گاهی به خود میگویم ثواب کدام کار نکرده ام را خداوند پاسخ داد .

و باز به این نتیجه میرسم که تو اجر ثوابی نیستی تو عطای خداوندی برای یک خواهش طلبکارانه

روزی که از او خواستم خدایا !! یا مرا تنها بکش ، هلاک کن ، و غریب رهایم کن و هیچ نیم نگاهی هم به من نیانداز و یا اگرمیخواهی بدهی بهترین را برایم رقم بزن

آن روز که این را خواستم بسیار خودخواهانه بود میدانم زیرا من برای اثبات لیاقتم حتی به همه فرمانهای خدا  عمل نکرده بودم

اما به این نیز واقف بودم که او خدای با کمالات من است و  هرچه من ندارم او دارد

میدانستم دستی دارد کریم که هیچ نمیگیرد اما چیزی میبخشد با ارزش

ولی مطمئنم این بخشش او از با ارزش هم، گرانبهاتر است

مهربانم ما آمده ایم  که تسکین قلب هم باشیم مگر خدایمان نگفت که زن و مرد را آفریدم  برای هم ، که مامن و تسکین هم باشند

 آری دیشب به رسالتم میاندیشیدم آن هنگام که در سکوت به تو نگاه میکردم و من رسالتم را فهمیدمعزیزم رسالت من در زندگی تو همبن است  

از خود میپرسیدم من در این زندگی چه نقشی دارم و اگر روزی رسالتم را بفهمم شرمنده این زندگی خواهم شد یا نه

اکنون رسالتم را میدانم باید مامنی باشم برای همه خستگی ها و حرفهای تو،  باید کسی باشم که وقتی حرفهایت را احساست را و مکنونات قلبیت را در هر مورد به من گفتی باعث آرامشت شوم و نه غیراز این، 

باید همان کسی باشم که اگر خواستی چیزی بگوئی ترجیح بدهی اولین نفر من باشم چه درد دل کنی یا حرفی محبت آمیز

 و البته از تو هم همین را میخواهم

تو از نظر من قبول شده ای در رسالتت،  باشد که من نیز نمره قبولی را بدست آورم

 


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •